روز اول چیزی نبود جز حرفهایی که در اثر خاطرات نوشته شد
روز آشناییه من با خودت . . .
می دونم خیلی خیلی خیلی خلاصه بود . . . آخه نوشتن و یادآوری خاطره ی اون روزا خیلی سخته
ببخشید
اما روز دوم
از خواب که بیدار شدم دیدم خونه دور سرم میچرخه. . .
یاد خوابی که دیده بودم افتادم. . . .و یاد. . . . . . . . . . . . . .دیروز
چرا؟
من که خیلی آدمه بیخیالی بودم اصلا این چیزا یادم نمیموند. . .
چی بود که تفاوت اون رو با بقیه مشخص می کرد؟
سرمو تکون دادم و از فکر بیرون اومدم . . . دیدم رو تختم نشستم
پاشدم کارامو کردم و رفتم مدرسه
اما تو راه هواسم پرت بود . . .حتی یه ایسگاه از ایسگاه متروی دمه مدرسمون جا موندم
چون دیر رسیدم به مدرسه باید میرفتم و از ناظم نامه ورود به کلاس میگرفتم
ناظم نیم نمر از انظباطم کم کرد ولی اصلا ناراحت نشدم
مگه میشه؟ . . . ... . . . من ، از کم شدنه نمره انظباطم ناراحت نشم؟
کم کم داشتم تغییر رو تو خودم و اخلاقم حس میکردم
بعد از رفتن تو کلاس ، سر جام که نشستم رفتم تو فکر که چرا من اینجوری شدم؟
به نتیجه ای نرسیدم
تغییراتم بیشتر و بیشتر میشد
مامانم ازم ایراد میگرفت و می گفت تو چرا تازگی اینطوری شدی؟
و من ( خودم ) جوابی نداشم که بهش بدم چون واقعا نمیدونستم
...
:: بازدید از این مطلب : 437
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10