نوشته شده توسط : خودم

روز اول چیزی نبود جز حرفهایی که در اثر خاطرات نوشته شد

روز آشناییه من با خودت  . . . 

می دونم خیلی خیلی خیلی خلاصه بود . . . آخه نوشتن و یادآوری خاطره ی اون روزا خیلی سخته

ببخشید

اما روز دوم

از خواب که بیدار شدم دیدم خونه دور سرم میچرخه. . .

یاد خوابی که دیده بودم افتادم. . . .و یاد. . . . . . . . . . . . . .دیروز

چرا؟

من که خیلی آدمه بیخیالی بودم  اصلا این چیزا یادم نمیموند. . .

چی بود که تفاوت اون رو با بقیه مشخص می کرد؟

سرمو تکون دادم و از فکر بیرون اومدم . . . دیدم رو تختم نشستم

پاشدم کارامو کردم و رفتم مدرسه

اما تو راه هواسم پرت بود . . .حتی یه ایسگاه از ایسگاه متروی دمه مدرسمون جا موندم

چون دیر رسیدم  به مدرسه باید میرفتم و از ناظم نامه ورود به کلاس میگرفتم

ناظم نیم نمر از انظباطم کم کرد ولی اصلا ناراحت نشدم

مگه میشه؟      . . .      ...      . . . من ، از کم شدنه نمره انظباطم ناراحت نشم؟

کم کم داشتم تغییر رو تو خودم و اخلاقم حس میکردم

بعد از رفتن تو کلاس ، سر جام که نشستم رفتم تو فکر که چرا من اینجوری شدم؟

به نتیجه ای نرسیدم

تغییراتم بیشتر و بیشتر میشد

مامانم ازم ایراد میگرفت و می گفت تو چرا تازگی اینطوری شدی؟

و من ( خودم ) جوابی نداشم که بهش بدم چون واقعا نمیدونستم

...



:: بازدید از این مطلب : 418
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : خودم

روز اول اسمتو شنیدم تعریفتو شنیدم گفتن بیا بریم ببینش اومدم

شاید میدونستم اگه بیام اتفاث مهمی میوفته

اومدم ببینمت ولی انگار تو واسه دیدن من نیومده بودی

بعدنا فهمیدم اصلا ملاقات ما خواست هیچکس نبوده جز...... . . .

گفتم شنیدی نگفتی . . . نچ . . . نگفتی

از من اصرار و از تو انکار

نمی دونم چرا یه حسه متفاوت داشتم



:: بازدید از این مطلب : 408
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : پنج شنبه 21 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد